
دومین استدلال روانشناسی ما مبنی بر معنادار بودن کار عمیق از تحقیقات یکی از سرشناسترین روانشناسان جهان میهای چکسنتیمهایی نشئت میگیرد. در اوایل دههی ۱۹۸۰ میهای که با رید لارسون، همکار جوانش در دانشگاه شیکاگو کار میکرد؛ شیوهی جدیدی برای درک تاثیرات روانشناختی رفتارهای روزانه ابداع کردند. اگر کسی را به آزمایشگاه می آوردید از او می پرسیدید که ساعتها قبل در فلان زمان ِ خاص چه احساسی داشته است؟ احتمالا به یاد نخواهد آورد. یا اگر به او دفترچه ای بدهید و بخواهید احساساتش را در موقعیت های مختلف یادداشت کند، احتمالا این کار را انجام نمیدهد چون کار پرزحمت و وقت گیری است.
موفقیت غیر منتظره ی میها و لارسون به این دلیل بود که با استفاده از تکنولوژی جدید (در آن زمان)، توانستند از افراد مورد آزمایش در زمانهای خاص به طور مستقیم سوال کنند؛ به این صورت که به آنها پیجر دادند. این پیجرها در طول روز در فاصله های زمانی مختلف به طور تصادفی به صدا در می آمدند و از افراد مورد آزمایش خواسته شده بود وقتی پیجرها به صدا درآمدند، کاری که در آن لحظه میکردند و احساسی که داشتند را دقیقا بیان کنند. میهای و لارسون این روش را شیوهی نمونه گیری (ESM) نامیدند و از این طریق دیدگاه فوق العاده ای در مورد اینکه در هر لحظه از زندگی روزانه مان دقیقا چه احساسی داریم گردآوری کردند.
در میان سایر موفقیت های میهای، کاری که با ESM انجام داد باعث تایید شدن نظریه ای شد که او در طول دهه ی گذشته روی آن کار میکرد: ((بهترین لحظات غالبا زمانی اتفاق می افتند که در هنگام تلاش مختارانه برای انجام کاری سخت و با ارزش، بدن یا ذهن فرد تا بالاترین حدود مرزهای توانایی خود پیش بروند)). در آن زمان این یافته ها به خاطر عقاید حاکم بر جامعه با واکنش های منفی رو به رو شد و زیاد از آن استقبال به عمل نیامد. بیشتر مردم فکر میکردند که استراحت کردن باعث خوشحالی آنها میشود. میخواهند کمتر کار کنند و زمان بیشتری را روی مبل لم دهند.
اما نتایج مطالعاتِESM میهای چکسنتیمهایی مشخص کرد که بیشتر مردم در این مورد اشتباه میکنند:
مشغول بودن به یک کار بیشتر از اوقات فراغت و وقت خالی داشتن باعث لذت بردن میشود چون فعالیت های جریان پویا در درون خود دارای هدف، بازخورد و چالش هایی هستند که باعث میشود افراد برای کارشان مایه بگذارند و تمرکز کنند و در آن غرق شوند. اما از آن طرف، اوقات فراغت ساختار سازمان یافته ندارد و برای اینکه از آن لذت ببریم باید تلاش بیشتری بکنیم که بتوانیم چیز لذت بخشی در آن اوقات ایجاد کنیم.
آزمایش های علمی و تجربی نشان میدهند که افراد بیشتر از آن چیزی که گمان میکنند در موقع کار خوشحال هستند و براساس مطالعاتِ ESM هر چقدر این تجربیات جریان پویا در طول هفته ی کاری بیشتر اتفاق افتاده بود، افراد مورد آزمایش رضایت بهتری از روزشان داشتند. رابطه ی بین کار عمیق و جریان پویا باید شفاف شود: کار عمیق فعالیتی است که به خوبی منجر به ایجاد جریان پویا میشود. و متوجه شدیم که جریان پویا باعث خوشحالی و رضایت میشود. دهه ها تحقیق که منشأ آنها آزمایشات ESM میهای است، این موضوع را تایید میکند که عمیق شدن، ذهن را طوری سامان می دهد که زندگی را ارزشمند و ارزنده میکند.
استدلال فلسفی در تایید عمیق بودن
آخرین استدلال روانشناسی ما دربارهی رابطه بین عمیق بودن و معناداری باعث شد یک قدم از دنیای ملموس عصب شناسی و استدلال روانشناسی فاصله بگیریم. در این استدلال روانشناسی از نظریات پژوهشگرانی که در این موضوع به خوبی کار کرده اند استفاده خواهم کرد: هوبرت درایفوس که بیش از چهار دهه در دانشگاه برکلی، فلسفه تدریس می کرد و شان دورانس کِلی که در زمان نوشتن این بخش مدیر گروه فلسفهی دانشگاه هاروارد است.
در سال ۲۰۱۱ درایفوس و کلی کتابی به نام(( همه چیز میدرخشد)) چاپ کردند که موضوعش این بود چطور مفهوم قداست و معناداری در تاریخ فرهنگ بشر نمود می یابد و در ابتدای کتابشان توضیح میدهند که: ((جهان گذشته با تمام گوناگونی هایش جهانِ چیزهای باقداست و درخشنده بوده است. چیزهای درخشنده ای که حالا دیگر بسیار دور به نظر میرسند)). از آن زمان تا این عصر چه اتفاقی افتاده است؟ جواب دکارت است. از شک دکارتی یک دیدگاه ریشه ای شکل میگیرد که بر طبق آن انسان به دنبال یقینی است که خدا یا حقیقیت را درک کند.
دوران روشنگری که از شک دکارتی شکل گرفت منجر به پدید آمدن مفهوم حقوق بشر شد و بسیاری را از زیر بار ظلم و جور نجات داد. اما بنا به گفته ی درایفوس و کلی، با تمام خوبیهایی که شک دکارتی در حوزهی سیاست داشت در حوزهی تفکرهای متافیزیکی، جهان نظم و قداست را پایه های رسیدن به معنای حقیقی هستند به فضاحت کشاند. در جهان پسا روشنگری این وظیفه به عهده ی خودمان است که تشخیص دهیم چه چیزی معنادار است و چه چیزی معنادار نیست که این کار برای نهضت پوچ گرایی امری اغوا کننده است. نگرانی درایفوس و کلی این است که: ((متافیزیک و روشنگری طوری از مقولهی فردِ خودمختار استقبال میکند که نه تنها منجر به زندگی کسالت بار میشود بلکه تا حدود زیادی زندگی را غیر قابل تحمل میکند.))
ممکن است اینطور به نظر برسد که از این مشکل در طول کنکاشمان برای فهمیدن رضایتی که در عمیق بودن نهفته است غافل بوده ایم اما وقتی که به راهحل درایفوس و کلی برخوردیم به افق های جدیدی در سرچشمه های معناداری در حرفههای مختلف دست یافتیم.
پاسخ درایفوس و کلی به پوچگرایی مدرن، پیشهور است. آنها در بخش نتیجهگیری کتاب خود بیان میکنند که پیشهوری و استادکاری کلیدی برای بازگشایی باب حس قداست، با روشی مسئولیت پذیرانه میباشد. و در مورد این حرفه مینویسند: ((چون هر تکه چوب متمایز است، شخصیت منحصر به فرد خود را دارد. کارگر با چوبی که با آن کار میکند، رابطه ای صمیمی برقرار میکند. هر چوب ویژگی های دقیق و ظریفی دارد که باید به آن توجه کرد.)) و همچنین اضافه میکند: سرچشمه ی معناداری در جایی بیرون از نهاد افراد قرار دارد. کسی که چرخ را میسازد تعیین نمیکند که کدام ویژگی چوب، خوب و کدام یک بد هستند. این خوب و کارآمد بودن در نهاد چوب و کاری که قرار است بکند نهفته است.