
همه مردم جهان نیازمند برخورداری از حق اظهارنظر و احترام هستند و استحقاق آن را نیز دارند. منظورم از « حق اظهارنظر » این است که مردم بدون توجه به جنسیت، سن یا فرهنگشان میخواهند فرصت بیان افکارشان را داشته باشند و ایدهها، نظرات و احساساتشان شنیده شود. منظورم از « احترام » این است که مردم به صورت ذاتی و غریزی میخواهند به خاطر کار، تلاش و هویت مستقل خود مورد احترام قرار بگیرند.
رودی گیولیانی جمله معروفی دارد:« بدان به چه معتقدی!» من فکر میکنم که حق با او باشد. شاید اعتقاد به حق اظهارنظر و احترام، نیازی به بیان شدن نداشته باشد، زیرا به شکل گستردهای مورد قبول و اهمیت آن روشن است.
سال گذشته در چین خانم جوانی از بین حضار بلند شد و با ناراحتی زیادی پرسید:« چهطور کسی میتواند در کشوری که در آن « فقط صدای رئیس شنیده میشود» صراحت و تمایز را پیاده کند؟ ما افراد زیر دست هستیم، اگر چه ایدههای زیادی داریم. اما تا زمانی که رئیس نشویم، حق تصور بیان آن ها هم به ذهنمان خطور نمیکند. اگر خودتان کارآفرین باشید و شرکت تأسیس کنید خوب است زیرا رئیس خودتان هستید، اما بعضی از ما نمیتوانیم چنین کاری بکنیم.»
من گفتم که در اولین روزهای شروع کار جنرال الکتریک در چین، مشکلاتی را که او مطرح کرده بود در کارخانه هایمان در شهر نانشا، شانگهای و پکن شاهد بودم. اما با گسترش کارخانهها و استقرار شیوههای کاری، در شنیده شدن صدای کارکنان توسط رهبران چینی که برای جنرال الکتریک کار میکردند، بهبود زیادی را مشاهده کردم. من به او گفتم مطمئنم با گسترش اقتصاد بازاری در چین و به کمال رسیدن شیوههای مدیریتی آنها، در نهایت نظرات کارکنان بیشتر در کارها دخالت داده خواهد شد. اما فقدان این اظهار نظر و احترام فقط مشکل چین نیست. در واقع، اگر چه آن خانم چینی در طرح سوالش خیلی احساساتی عمل کرد، اما مردم در تمام کشورهایی که رفته ام به اندازهی او در این باره نگران و ناامید هستند.
وقتی که مدیر واحد یا بخشی هستید، اصلا فکر نمیکنید که افراد نظراتشان را مطرح نمیکنند یا این که مورد احترام واقع نمیشوند. به نظر میرسد که این نیازشان برآورده است و روز کاری شما پر از ملاقاتها و تماسها و یادداشتهای کسانی است که نظرات تندی دارند. اما درنهایت مشخص میشود که اینها بخش کوچکی از کل هستند. بیشتر افراد سازمان چیزی نمیگویند، زیرا احساس میکنند چنین حقی ندارند و از آنها چنین چیزی خواسته نشده است.
از آنها میپرسیدم:« چرا این سوالات را از رئیس خودتان نمیکنید؟» جواب میشنیدم که:« نمیتوانم این مسأله را با او مطرح کنم، مگر از جانم سیر شده ام؟!»
این مسأله در اواخر دهه ۱۹۸۰ برای من روشن شد. تقریبا هر بار که در جلسات مرکز آموزشی کروتون ویل شرکت داشتم سوالات ریزی دربارهی مسائل کاری منطقهای از هر طرفی به سمتم سرازیر میشد؛ سوالاتی که باید مسئولان محلی جوابشان را می دادند: چرا تمام تجهیزات جدید به کارخانهی یخچالسازی داده میشود و بخش لباسشویی بینصیب مانده است؟ چرا خط مونتاژ موتور GE90 را به دورها منتقل میکنیم حال این که میتوانیم آن را همینجا در اواندیل انجام دهیم؟
وقتی چندبار به چنین سوالاتی پاسخ میدادم و خسته میشدم، بحث را متوقف میکردم و میپرسیدم:« چرا این سوالات را از رئیس خودتان نمی پرسید؟»
- جواب میشنیدم:« نمیتوانم این مسأله را با او مطرح کنم، مگر از جانم سیر شده ام!»
- من میپرسیدم:« چهطور میتوانید از من بپرسید؟»
- « چون اینجا کسی ما را نمیشناسد.»
بعد از حدود یکسال که چنین صحبتهایی رد و بدل میشد، به این نتیجه رسیدیم که باید در خود شرکتها محیطی را ایجاد کنیم که افراد در هر سطحی که هستند بتوانند نظراتشان را مانند کروتون ویل به راحتی مطرح کنند که نتیجهی این کار تولد برنامهی Work Out بود که این برنامه تمامی مغزها را وارد بازی میکند و نتیجهی خوبی را نیز به همراه دارد.