
موقعیت خاص اول، یافتن اولین شغل است.
بسیاری از افراد در شغل اول خود اینقدر حق انتخاب ندارند. آنها سابقهی تحصیلی معمولی دارند و از تجربهی کاری خاصی هم برخوردار نیستند. این مسأله آنها را در شرایطی قرار میدهد که باید خودشان را به مصاحبهکنندههایی بقبولانند و به اصطلاح بفروشند که ذهنیتشان بین شک و بدبینی مطلق متغیر است. اگر شما هم در این دسته دوم قرار میگیرید، توصیه شدید به شما این است که نقش بازی نکنید و حقیقت را بگویید.
متقاضیای که سابقهی متوسطی دارد و سعی میکند با لاف زدن و بیش از اندازه مشتاق نشان دادن خود، خودش را از آن چه که هست، مفیدتر جلوه دهد، هیچ جذابیتی ندارد. چنین رفتاری، مصنوعی و غیرواقعی به نظر میرسد و مدیران باتجربه میتوانند غیرواقعی بودن آن را، از چند فرسخی تشخیص دهند. بهترین کاری میتوانید بکنید این است که داستان واقعی خود را بگویید.
مثلا میتوانید بگویید: «بله، من میدانم که نمرههایم آنقدرها هم خوب نیستند. زیرا بیشتر وقتم را صرف بازی در مسابقات ورزشی بین دانشگاهها کردهام و راستش را بخواهید بخش زیادی از آن را با دوستانم گذراندهام. قطعا میتوانستم بیشتر درس بخوانم اما اولویتهای دیگری داشتم که شاید از نظر شما مهمترین اولویتهایم نبودهاند. دلیل این که باید مرا استخدام کنید این است که من تسلیم چالشها نمیشوم. من سخت کار میکنم، به محصول شما ایمان دارم و شرکت شما را تحسین میکنم و میدانم که میتوانم در این شرکت نقشم را به خوبی ایفا کنم.»
اصالت رفتار، بهترین وسیلهی قبولاندن خودتان است. وقتی که داستان واقعیتان را تعریف میکنید، همانطور که هستید هم رفتار کنید. اگر در مجموع شخصیت رک و شادی دارید، حین مصاحبه، خودتان را خشک و جدی نشان ندهید. اگر بچه درسخوان هستید، سعی نکنید فرز و چابک به نظر برسید. شرکت باید بداند چه نوع آدمی را استخدام خواهد کرد و شما باید این مسأله را به آنها نشان دهید تا عکسالعمل آنها را ببینید.
موقعیت خاص دوم، زمانی است که در یک شغل گیر افتادهاید و راه خروجی نمیبینید.
گیر افتادن در یک موقعیت شغلی، حالتهای مختلفی دارد. شاید راهی برای ارتقاء وجود ندارد، زیرا رئیستان موقعیت خود را ترک نخواهد کرد و علاقهای هم ندارد شما را به شاخهی دیگری از شرکت بفرستد یا از ارتقاء شما چشم پوشی شده است و به شما گفتهاند همین جایی که هستید کارتان خوب است و به این زودی ترفیع پیدا نخواهید کرد یا شرکتتان بعد از زمان مشخصی افرادش را ترفیع میدهد، که حالا حالاها از راه نمیرسد یا کارتان را دوست دارید اما حقوقش پایین است، یا این که حقوقتان بالاست و کارتان خیلی بد است.
همین فهرست کوتاه هم صدای هر کسی را درمیآورد. در چنین شرایطی، یأس و ناامیدی آنقدر روی هم تلنبار میشود تا این که در نهایت کار احمقانهای از شخص، سر بزند و استعفا بدهد. اجازه ندهید چنین اتفاقی بیافتد. پیدا کردن شغل، از دل شغل خودتان بسیار آسانتر است. نه تنها باید با شرایط موجود بسازید، بلکه باید سخت کار کنید. هیچ چیز سریعتر از عملکرد بسیار خوبتان در شغل قبلی، شغلی جدید برای شما به ارمغان نمی آورد.
روشن است که اگر در شغلی گرفتار شدهاید، باید به مدیرانتان بفهمانید در فکر رفتن هستید. فقط این کار را هدف اصلی خود قرار ندهید. در غیر این صورت نتیجه زحمات خود را خراب خواهید کرد و بدتر این که از بهترین راه نجاتتان، یعنی عملکرد خوب، غافل میشوید.
سومین مورد خاص، یافتن شغل پس از اخراج شدن است.
معمولا همه پس از اخراج شدن، حالت تدافعی و حق به جانب به خود میگیرند و البته افسرده میشوند. با این که چنین حالتی طبیعی و متداول است، اما هنگام جستجوی شغل جدید با داشتن هریک از آنها حکم رد شدن خودتان را امضا کردهاید. یک کارفرما به دنبال استخدام افراد برنده است نه بازنده و به راحتی پایین بودن خودباوری و اعتماد به نفس متقاضی را در جلسهی مصاحبه تشخیص میدهد. اما وقتی احساس یک بازنده را دارید، چهطور میتوانید مانند یک برنده رفتار کنید؟
اگر اخراج شدید، هدفتان این باشد که مانع از افتادن در گرداب شکست، سکون و یأس شوید. یکی از دلایل افتادن افراد به داخل این گرداب این است که جستجو به دنبال شغل جدید را خیلی به تأخیر میاندازند. این نکته ظریفی است. طبیعی است که بخواهید یکی دو ماه پس از اخراجتان به خودتان استراحت بدهید و با کمی تأمل خودتان را آرام کنید. اما هر چه بیشتر صبر کنید، احتمال این که به خودتان شک کنید و کارفرماهای آیندهی شما هم فکر کنند مشکلی دارید، بیشتر میشود. نباید اجازه دهید یک ناپیوستگی کوچک در رزومه کاریتان تبدیل به شکافی بزرگ شود.
مطمئنا کارفرماهای آیندهتان از شما علت ترک شغل قبلیتان را میپرسند. صادق باشید و بگویید از شما خواسته شد که کارتان را ترک کنید. همهی مدیران دنیا میدانند معنی واقعی«من استعفا دادم» یا «به دلایل شخصی کارم را ترک کردم» چیست. پذیرفتن مسئولیت اخراجتان نیز به همین اندازه مهم است و هیچکس را غیر از خود سرزنش نکنید.
اگر شما هم اخراج شدهاید، هرگز نباید باد به غبغب بیندازید و خودتان را با تکبر به کارفرماهای جدید معرفی کنید، بلکه در عوض باید واقعگرایی و خوشبینی خودتان را به آنها نشان دهید. انبار اعتماد به نفستان را به کار بگیرید! بگویید چه اتفاقی افتاده است! بگویید چه چیزهایی یاد گرفتهاید! هرگز خجالت نکشید که درخواست کنید فقط یک فرصت به شما بدهند. یک نفر این فرصت را به شما خواهد داد.
امروزه آمار نشان میدهد که فارغالتحصیلان دانشگاهها، در دههی اول کاریشان، چند بار شغل عوض میکنند. نمیتوانیم بگوییم که این کار خوب است با بد، همین است که هست، همه عجله دارند و میخواهند هر چه زودتر شغل مناسب خود را پیدا کنند. این هم نظراتی دربارهی رسیدن به این مقصود:
قبل از هرچیز باید بدانید که پیدا کردن شغل مناسب زمان میبرد و مستلزم آزمودن کارهای مختلف و صبر داشتن است. به هر حال باید مدتی در یک شغل کار کنید تا اصلا ببینید از عهدهاش برمیآیید یا نه، چه برسد به این که اساس کنید شغل مناسبتان است.
دوم این که هر چهقدر بهتر باشید، پیدا کردن شغل مناسب برایتان آسانتر و آسانتر میشود. شاید این سخن کمی تند به نظر برسد اما به هر حال واقعیت دارد. در نهایت، افراد با استعداد حق انتخاب فرصتهای بیشتری را دارند حتی گاهی شغل مناسب، خودش آنها را پیدا میکند. اگر به دنبال رضایت شغلی هستید، کاری را انتخاب کنید که از انجام آن لذت میبرید. مطمئن شوید با افرادی که از آنها خوشتان میآید کار خواهید کرد و بعد با تمام وجود، خودتان را وقف انجام آن کنید. اگر اینکار را انجام دهید، مطمئنا شغل بسیار خوبی نصیبتان خواهد شد و پس از آن، کار دیگر برایتان به شکل تفریح خواهد بود.